روزی که آمدم نمی دانم چهره ای گریان داشتم یا خندان؟
گریه بر بار امانتی که بر شانه هایم نهاده شده بود ، یا خنده بر آغازی جدید و نو ، شروعی پاک و تازه
نمی دانم آن زمان اشک را بر دیدگان مادر و پدرم جاری ساختم یا شکوفه ی لبخند را بر لبانشان نشاندم
نمی دانم از میلاد دخترکشان نغمه شادی سر داده بودند و یا قلبشان آکنده از شادی برای میلاد امام رئوفشان بود ؟
نمی دانم حضور جسمی ظریف و نحیف که بر جمع شان افزوده شده بود چقدر شادی به همراه داشته ؟
ولی می دانم آن روز برایشان و برای خودم به یادماندنی بوده است و خواهد بود
با آنکه دقایقی بوده است که چشمانم را بر این دنیای هزاران رنگ باز کرده بوده ام اما هنوز که هنوزه است وقتی خاطرات آنشب را از زبان مادرم می شنوم بعد از گذارن 22 سال گوئی همه را در مقابل چشمانم مجسم می بینم و به وضوح لمسشان می کنم
پ .ن
سلام
براتون بگم که
توی بیست و هفتمین روز از تیرماه ، یه روز گرم تابستونی که همون روز ، روز میلاد آقا علی بن موسی الرضا -ع- نیز بوده ، توی سحرگاه جمعه فردای روشن پا به عرصه ی حیات گذاشته و متولد شده
امروز نیز بالاخره من سن میمون و مبارک 22 سالگی رو رد کردم و وارد 23 سالگی شدم
و اینک در شروعی دیگر
آغازی جدید را مزه مزه می کنم
دعا بفرمائید
یاعلی