سفارش تبلیغ
صبا ویژن


بهار 1387 - فردای روشن


درباره نویسنده
بهار 1387 - فردای روشن
فردای روشن
سیمین عذار بیدل این دشت و گلشن گشته ای / مثل اقاقی زینت این کوی و برزن گشته ای زیباترینی و دلم تنها ترین عابر شده / در خلوت تنهایی ام فردای روشن گشته ای
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
شهریور 1387
اسفند 1387
تیر 1388


لینکهای روزانه
::مرکز نشر اعتقادات:: [86]
مکتب الزهرا (س) [135]
عشاق الحسین (ع) [81]
تالار گفتگوی محبان مهدی (عج) [137]
[آرشیو(4)]


لینک دوستان
نجوای شبانه
نیمه پنهان
تمنا
ملیحــــــانه
گنجینه قصار
من الغریب الی الحبیب
لیلة القدر
نیلوفر آبی ( اینم نویسنده اش خودم هستم )
سرزمین نور
خرابه شام
مختش
بی نهایت نقطه
یادداشت های یک خبرنگار
عبدالجبار کاکایی
انتظار
مجنون امام رضا (ع)
شعر نو
دلتنگی عزیز
ما هیچ ،ما نگاه
رؤیای صدا
دست نوشته های سید مهدی شجاعی
صبح جمعه
مباحث عقیدتی
عاشق المهدی
ملیـــــــــــــــــــکه
صبح سپید
گفتارهای نور ***** حجت الاسلام مجتبی افشار*****
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بهار 1387 - فردای روشن

آمار بازدید
بازدید کل :47537
بازدید امروز : 2
 RSS 

از ابرهای سیاه آسمون مدینه ،‌ بارونی از غم و غصه شروع به بارش کرده .
دله آسمون هم مثله دل نوگلای باغ سرسبز ولایت که این روزا پیراهن خزون به تن کرده ، حسابی گرفته بود.
در باغ میون شعله های آتیش می سوخت و لاله ی باغ در این میون شعله ورتر .
عشق حیدر ،‌ روح طه ، زیر دست و پای مهاجمان  بود و پشت در غوغایی به پا شده بود و گویی کوثر از قرآن جدا شده بود .
اشک از چشمای تمامی غنچه های باغ سرازیر بود و لرزشی عجیب بر پیکرای کوچیکشون خودنمایی می کرد .
میون این هیاهیو باغبون مظلوم رو با دستایی بسته ، دستایی بسته با طناب کینه به دنیال خودشون می کشیدن .
میون این همه دشمنی و کینه ،‌ نامردی نامرد تر از تمامی نامردها دست لاله ی باغ رو شکوند .
نامردی دیگر با غلاف می زد و نامردی با شمشیر و نامردی دیگر با تازیانه .
پیش چشمای نوگلای باغ گلای زخم بر پیکر مادر یکی پس از دیگری نشونده می شد .

پ . ن : ایام پر از سوز و گذار رو خدمت حضرت ولی عصر (عج) و تمامی دوستداران اهل بیت (ع) تسلیت عرض می نمایم.

از همه دوستام معذرت میخوام نوشته ام کمی ساده هستش ، بگذارید به حساب گرفتاری ای که مدتی برام پیش اومده ، اما دلم میخواست خودم برای خواننده های فردای روشن بنویسم و حرف دله خودم باشه.

التماس دعا



نویسنده : فردای روشن » ساعت 3:14 صبح روز پنج شنبه 87 خرداد 2


زمزمه های آل علی بوده از اول همیشه ،
تو ماجرای عشق حسین ، هیچ کسی زینب نمیشه ،
عاشق ممتاز حسین ، همدم و همراز حسین ،
شب بارونه ، دل دیوونه ، داره میخونه دوباره ،
که تو این دنیا ، زینب کبری ، به خدا همتا نداره ،

به روی دست آل عبا ، صبر خدا جلوه گره ،
این کیه که ز دلبر اهل آسمون دل میبره ،
کوکب اقبال حسین ، کعبه ی آمال حسین ،
به شب غربت ، شمع سوزان جمع آل محمّده ،
به خدا این زن ، به تموم مردای عالم سرآمده

میلاد پر برکت خانم حضرت زینب بر همگان تهنیت باد .









نویسنده : فردای روشن » ساعت 3:27 صبح روز شنبه 87 اردیبهشت 21


او نگهبان پست 12 شب تا 2 بعد از نیمه شب بود و من 2 تا 4 صبح تپه های حسین آباد بین سنندج و دیوان درده بودیم نوبت پست من که رسید گفت: از اول شب تاکنون سر و صدای زیادی از پایین دره می آید. گفتم پس اجازه بده از ارتش درخواست کنم یک منوری بزند شاید کومله و دمکرات باشند. گفت: اتفاقاً من هم همین نظر را داشتم اما توجه به کمبود مهمات بهتر دیدم این کار را نکنم. گفتم من در پست خودم درخواست می کنم. گفت تو هم این کار را نکن من حاضرم تا صبح با هم پست بدهیم. آن شب 4 ساعت پست داد ولی حاضر نشد به خاطر کمبود مهمات یک گلوله منور درخواست کند.

به نقل از حسن ربانیان

شادی روح پاکش صلوات

پ . ن : چند وقته خیلی دلم هوای حاجی رو کرده  ، انشاالله کوتاهی منو ببخشه



نویسنده : فردای روشن » ساعت 3:9 صبح روز پنج شنبه 87 اردیبهشت 12


یادت باشه گل رو می تونی زیر پاهات له کنی اما محاله عطر اون رو تو هوا محو کنی .

افسوس خوردن به خاطر چیزی که نداری هدر دادن چیزیه که داری .

اعتماد به تدریج به وجود می یاد اما یکجا و یکدفعه از بین میره .

برای سپری شدن روزای خوب گریه نکن بلکه شاد باش که روزای خوب وجود داشتن .

از زمان نردبون درست کن برا موفقیت نه یه کاناپه برا استراحت .

یادت باشه تجربه معلم بی رحمیه اول امتحان می گیره بعد درس میده . گاهی اونقدر نگران رسیدنی که مهمترین چیز رو از یاد می بری که باید حرکت کنی تا برسی .

 اگه فرصت ها در خونه ات نیومدن یه در دیگه بساز.



نویسنده : فردای روشن » ساعت 1:9 صبح روز یکشنبه 87 اردیبهشت 1


 

این بار می خوام دلنوشته بذارم تو وبلاگ فردای روشن
چون این روزها روشنایی رو توی فرداهام گم کردم .
فصل بهاره اما خزون دله من جایی برای طراوت نذاشته .
جایی برای خوندن پرستوهای سرمست روی شاخه های تک درخت دلم باقی نذاشته .
جایی برای جوونه زدن شکوفه های امید نذاشته .
آره هیچ جای خالی تو دلم باقی نمونده .
دلم پره از برگای زردی که با حرکت باد از تک درخت دلم جداشده و صفحه ی دلم رو زرد زرد کرده .



نویسنده : فردای روشن » ساعت 2:56 صبح روز شنبه 87 فروردین 24


 

روزای اول که مشرف به زیارت آقا می شدم ، لبم خندون بود و چشمم روشن .
به اطرافم که نگاه می کردم می دیدم همه جا غرق در نوره  و همه خوشحالن ، یه برق عجیبی توی نگاه عاشقا خودنمایی می کرد .
اما روزای آخر ،
هر موقع به آقا سلام می دادم جلوی درب ورودی یه عده از عاشقا رو می دیدم که چشماشون بارونی بود و دلاشون دریایی ، می شد تلاطم امواج دلتنگی رو تو وجودشون حس کنی .
وقتی روز آخر صدای کشیده شدن پاهام رو روی سنگ فرشای صحن حس می کردم ، دیدم دارم با جسمم خودم رو می کشونم اما سبک شدم .
خیلیا می گن با آقات درد و دل می کنی  و حرفایی رو که به عزیزات نگفتی رو براش می گی سبک می شی .
اما می دونی من چی مگم ؟ این سبکی به این دلیله که دیگه فقط اختیار جسمت رو داری .
دلت رو ، روحت رو جا گذاشتی یا سپردی دست آقات .

آتش عشق تو شرح پریشانی من                داستانی ست که قادر به بیان نیست مرا



نویسنده : فردای روشن » ساعت 1:14 صبح روز جمعه 87 فروردین 16