کاروانی مست پیمان الـست
بهرجانان جمله از جان شسته دست
کاروانی خسته از سوی حجاز
مرگ ایشان را نموده پیشواز
درحریم کربلا منزل گرفت
در یم عشق و جنون ساحل گرفت
کاروان سالار شاه عالمه
نور چشم فاطمه یعنی حسین
خواهرش را غرق دلشوره دید
آیه های اشک در هر سوره دید
گفت ای سنگ صبور فاطمه
دختر غیرت ، ظهور فاطمه
ای وفا در محضرت زانو زده
ای شجاعت بر حرم ات رو زده
ازچه این سان بیشکیبی میکنی
با منی اما غریبی می کنی
اشک هایت حاصل دلواپسیست
بغض تو از روزهای بیکسی ست
خواهرم اینجا زمین کربلاست
قله ی پرواز ما تا کبریاست
خواهرم اینجا میان قتله گاه
برزمین ریزد خونم بی گناه
پنجه های غم اسیرت می کند
کمتر از یک روز پیرت می کند
بین ما افتد اگر چه فاصله
من میان خون تو بین سلسله
با تو ام تا آخر خط همسفر
تو به پا پویی ره اما من به سر
غم مخور آرام جانت می شوم
بر سر نی سایبانت می شوم