تو آمدی
سرو قامتان از نظاره قامت دلجویتان الی الابد قیام کردند .
نرگسان مست از دیدار رخ دلربایتان سر بر گریبان فرو بردند.
حلقه های اشک سراچه ی چشمانم را فراگرفته است .
نمی دانم از یمن قدومتان است ، از شوق وصال است و یا از درد فراق .
تو آمدی ، سالی دیگر ، نیمه ی ماه شعبانی دیگر ، میلادی دیگر .
تو آمدی اما نیامدنتان بیشتر احساس می شود . نمی دانم با وجودی که می آیید و آمدنتان برای همیشه در ثانیه ثانیه های زندگی سرشار است اما هنوز درد نیامدنتان شیعه را می آزارد .
آری تو می آیی و این عاشق حقیرتان است که شاید قدم از قدمی برای وصال بر نمی دارد .
آری تو می آیی و این جسم من است که در دریای بیکران غوطه ور است و دستش به امید یاری شما دراز است و خودش تلاشی برای رهایی نمی کند .
آری عزیز دلم دستانم به آستانت دراز است و دریغ از تلاشی بیشتر از خودم ، فقط و فقط رو بر کریم آورده ام .
آری تو می آیی و این من بی من هستم که شاید اشتیاق وصالتان مرا زمین گیر کرده است ،
آری عزیز دلم زمین گیر ، اما نه زمین گیر از چشم انتظاری و سپری کردن لحظه لحظه های نبودنتان ، زمین گیر هوای نفس .
تو آمدی اما دریغ از منی که هنوز به خود نیامده ام چه برسد به دستپوسی آستان شما !
تو آمدی و من هنوز در غیبتی طولانی به سر می برم .
آری عزیز دلم شما دوباره دستی بر سر این طفل صغیر کش .
دستی به عظمت کرامت ، کرامتی که از خداوندگار به شما ودیعه داده شده است .
سرو قامتان از نظاره قامت دلجویتان الی الابد قیام کردند .
نرگسان مست از دیدار رخ دلربایتان سر بر گریبان فرو بردند.
حلقه های اشک سراچه ی چشمانم را فراگرفته است .
نمی دانم از یمن قدومتان است ، از شوق وصال است و یا از درد فراق .
تو آمدی ، سالی دیگر ، نیمه ی ماه شعبانی دیگر ، میلادی دیگر .
تو آمدی اما نیامدنتان بیشتر احساس می شود . نمی دانم با وجودی که می آیید و آمدنتان برای همیشه در ثانیه ثانیه های زندگی سرشار است اما هنوز درد نیامدنتان شیعه را می آزارد .
آری تو می آیی و این عاشق حقیرتان است که شاید قدم از قدمی برای وصال بر نمی دارد .
آری تو می آیی و این جسم من است که در دریای بیکران غوطه ور است و دستش به امید یاری شما دراز است و خودش تلاشی برای رهایی نمی کند .
آری عزیز دلم دستانم به آستانت دراز است و دریغ از تلاشی بیشتر از خودم ، فقط و فقط رو بر کریم آورده ام .
آری تو می آیی و این من بی من هستم که شاید اشتیاق وصالتان مرا زمین گیر کرده است ،
آری عزیز دلم زمین گیر ، اما نه زمین گیر از چشم انتظاری و سپری کردن لحظه لحظه های نبودنتان ، زمین گیر هوای نفس .
تو آمدی اما دریغ از منی که هنوز به خود نیامده ام چه برسد به دستپوسی آستان شما !
تو آمدی و من هنوز در غیبتی طولانی به سر می برم .
آری عزیز دلم شما دوباره دستی بر سر این طفل صغیر کش .
دستی به عظمت کرامت ، کرامتی که از خداوندگار به شما ودیعه داده شده است .
پ. ن قبول دارم در سالروز میلاد یگانه دلبرم غمگین نوشته ام اما حقیقت وجود سرتا پا گناهم بود ، سعی بر این داشتم تا حقیقت وجودی ام را درون خودم نگاه دارم و فقط برای خودش بازگو کنم اما بغضی تمام دقایقی که قلم بر دست گرفتم و برای عزیز دلم شروع به نگارش کردم گلویم را می فشرد و برخلاف همیشه که می نگاشتم تا مرهمی بر زخم های هزارپاره اش باشد اینبار می نگارم و از او مدد می خواهم تا مرهمی گذارد بر جگر شرحه شرحه شده ام .
نویسنده : فردای روشن » ساعت 2:39 صبح روز جمعه 87 مرداد 25