سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دستم بگیر و ساحل امنی ببر مرا - فردای روشن


درباره نویسنده
دستم بگیر و ساحل امنی ببر مرا - فردای روشن
فردای روشن
سیمین عذار بیدل این دشت و گلشن گشته ای / مثل اقاقی زینت این کوی و برزن گشته ای زیباترینی و دلم تنها ترین عابر شده / در خلوت تنهایی ام فردای روشن گشته ای
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
شهریور 1387
اسفند 1387
تیر 1388


لینکهای روزانه
::مرکز نشر اعتقادات:: [86]
مکتب الزهرا (س) [135]
عشاق الحسین (ع) [81]
تالار گفتگوی محبان مهدی (عج) [137]
[آرشیو(4)]


لینک دوستان
نجوای شبانه
نیمه پنهان
تمنا
ملیحــــــانه
گنجینه قصار
من الغریب الی الحبیب
لیلة القدر
نیلوفر آبی ( اینم نویسنده اش خودم هستم )
سرزمین نور
خرابه شام
مختش
بی نهایت نقطه
یادداشت های یک خبرنگار
عبدالجبار کاکایی
انتظار
مجنون امام رضا (ع)
شعر نو
دلتنگی عزیز
ما هیچ ،ما نگاه
رؤیای صدا
دست نوشته های سید مهدی شجاعی
صبح جمعه
مباحث عقیدتی
عاشق المهدی
ملیـــــــــــــــــــکه
صبح سپید
گفتارهای نور ***** حجت الاسلام مجتبی افشار*****
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دستم بگیر و ساحل امنی ببر مرا - فردای روشن

آمار بازدید
بازدید کل :48661
بازدید امروز : 10
 RSS 

 

توی این سه روز چندین بار قصد نوشتن داشتم اما به قول معروف به اندازه یه چشم به هم زدن گذشت .
نمی دونم حرف دلم چقدر به دلتون می شینه اما خودم کلی خوشم اومد و دیدم بد موضوعی نیست به همین دلیل مزاحم اوقات دوستان گلم شدم .
اما حرف حقیر .
دقت کردی وقتی یه نوزادی به دنیا میاد ، بچه ها می گن این کوچولو از پیش خدا اومده ؟؟؟؟
و اگر باز به عزیزی رو از دست بدیم همون بچه ها می گن اون عزیز رفته پیش خدا.
اما میدونی من چی میگم میشه به غیر از به دنیا اومدن و یا مردن هم پیش خدا رفت !
یه حالتی بین آغاز حیات و مرگ .
شاید یه رفت وآمد مخفی !
یادته وقتی به دنیا اومدی نه به چیزی تعلق داشتی ! نه چیزی رو میشناختی و نه.......!
به قول بزرگترا از صفر شروع می کنیم !!
و هرساله بر اساس اون تاریخی که پا به عرصه ی وجود  می ذاریم ، اطرافیان دورمون جمع می شن و برامون تولد می گیرن . اما امسال من برای اولین بار تو روز تولدم یه حس بی نظیر رو تجربه کردم ، توروز میلادم دل از تمامی تعلاقتم کندم ، مهمون خدا شدم ، سه روز میزبان من بود و کنارش بودم ، از همه ی اون چیزایی که به طور امانت بهم داده  فاصله گرفتم و کلی باهاش خلوت کردم .
تو روز تولدم من بودم و یگانه معبودم دقیقا شبیه کودکی که هنوز متولد نشده .
آره یه فرصتی بهم  داد تا یه تولدی دوباره ایجاد کنم درون خودم .
به قول یکی از دوستان تولد روح و جسم !
تولد روح به این دلیل که می تونم بعد از اون روزها و شب ها و سحرهای نورانی  ایام البیض تحولی ایجاد کنم .
و تولد جسم به منزله ی سالگردی دیگر در کنار تمامی یک سال بزرگتر شدن هایم .



نویسنده : فردای روشن » ساعت 2:49 صبح روز شنبه 87 تیر 29