توی این سه روز چندین بار قصد نوشتن داشتم اما به قول معروف به اندازه یه چشم به هم زدن گذشت .
نمی دونم حرف دلم چقدر به دلتون می شینه اما خودم کلی خوشم اومد و دیدم بد موضوعی نیست به همین دلیل مزاحم اوقات دوستان گلم شدم .
اما حرف حقیر .
دقت کردی وقتی یه نوزادی به دنیا میاد ، بچه ها می گن این کوچولو از پیش خدا اومده ؟؟؟؟
و اگر باز به عزیزی رو از دست بدیم همون بچه ها می گن اون عزیز رفته پیش خدا.
اما میدونی من چی میگم میشه به غیر از به دنیا اومدن و یا مردن هم پیش خدا رفت !
یه حالتی بین آغاز حیات و مرگ .
شاید یه رفت وآمد مخفی !
یادته وقتی به دنیا اومدی نه به چیزی تعلق داشتی ! نه چیزی رو میشناختی و نه.......!
به قول بزرگترا از صفر شروع می کنیم !!
و هرساله بر اساس اون تاریخی که پا به عرصه ی وجود می ذاریم ، اطرافیان دورمون جمع می شن و برامون تولد می گیرن . اما امسال من برای اولین بار تو روز تولدم یه حس بی نظیر رو تجربه کردم ، توروز میلادم دل از تمامی تعلاقتم کندم ، مهمون خدا شدم ، سه روز میزبان من بود و کنارش بودم ، از همه ی اون چیزایی که به طور امانت بهم داده فاصله گرفتم و کلی باهاش خلوت کردم .
تو روز تولدم من بودم و یگانه معبودم دقیقا شبیه کودکی که هنوز متولد نشده .
آره یه فرصتی بهم داد تا یه تولدی دوباره ایجاد کنم درون خودم .
به قول یکی از دوستان تولد روح و جسم !
تولد روح به این دلیل که می تونم بعد از اون روزها و شب ها و سحرهای نورانی ایام البیض تحولی ایجاد کنم .
و تولد جسم به منزله ی سالگردی دیگر در کنار تمامی یک سال بزرگتر شدن هایم .